امشب می خوام برات بگم از اون گذشته های دور
از اون گذشته هایی که وجودم بود پراز غرور
شبام پر از ستاره بود ستاره های اطلسی
روزام بوی ترانه داشت ترانه های بی کسی
تا که یه روز تنگ غروب تو کوچه باغ سرنوشت
حالت چشمای سیات قصه ی تلخی رو نوشت
قصه برای من بود و به نام تو شروع شد
آخر قصه هم فقط به کا م تو تموم شد
اول قصه واسه من حرف از صداقت می زدی
حرف از وفا عشق وصفا حرف از رفاقت می زدی
تو دنیای من شدی و وجودم با تو خو گرفت
حتی گل شمدونی هم از دستای تو خو گرفت
اما یه روزفصل خزون توکوچه باغ بی کسی
تو رفتی از پیشم ولی من داد زدم بازم بمون
تو نشنیدی خواهشمو رفتی و من تنها شدم
مثل همون گذشته ها غریب و بی فردا شدم
بعد تو واسه دل من هیچی دیگه معنا نداشت
دیگه کسی عشق تو رو توباغ قلب من نگاشت
رفتی و بعد رفتنت یه قلب بی ریا شکست
فقط بگو که بعد من چشمات به قلب کی نشست؟؟؟؟؟